كبوتر من ..
وقتي يك كبوتر با كلاغ ها معاشرت مي
كند، پرهايش سفيد مي ماند اما قلبش
سياه
مي شود؛ دوست داشتن كسي كه لياقت ندارد
اسراف محبت است.
كبوتر من! تو آزادي كه با هر كس دوست
داري معاشرت كني. تو آزادي كه به هر كجا
مي خواهي پر بكشي.
كبوتر من! مي دانم كه شوق سر در آوردن
از اسرار اين جهان پهناور و مرموز در وجودت بيداد
مي كند؛
مي دانم كه چشم هاي خوشگلت از ديدن سير نمي شود.
مي دانم كه اهل معاشرتي، خوش مشربي، شوخي، شيريني و اهل گشت و گذار.
خوب خوب مي شناسمت و بيشتر از آن چه فكر كني، مي فهممت.
كبوتر قشنگ من! تو آزادي هر كجا دوست
داري براي خودت آشيانه بسازي؛
تو آزادي كه آشيانه ات را با هر
رنگي كه مي پسندي، بيارايي.
تو اين اختيار را داري كه بخواهي يا
نخواهي؛
دوست داشته باشي يا نداشته باشي؛
بماني يا نماني؛ بخواني يا نخواني
اما…
كبوتر ناز من! تو مي تواني خدا را
بپرستي يا نپرستي؛
تو آزادي كه فرشته هاي آسمان را به
آشيانه ات راه بدهي يا ندهي.
اما كبوتر زيباي من! حواست جمع باشد
كه اگر با كلاغ ها معاشرت كني قلبت
سياه مي شود؛
قلبت اگر سياه شود معنايش اين است
كه «مسخ» شده اي؛ يعني اين كه ديگر
يك كبوتر
نيستي!
پرواز محبت دوست داشتن