واصل عرش
صفحه ها
آمار وبلاگ
تعداد بازديد ها : 92093
تعداد نوشته ها : 57
تعداد نظرات : 0
ذکر روزهای هفته

صلوات یادت نرهاوقات شرعی آیه قرآن

روزشمار غدیر حدیث موضوعی وصیت شهدا
















دريافت کد لوگوي سايت مراجع معظم تقليد
درباره وبلاگ
قال امیرالمؤمنین علی علیه السلام: مَنْ نَامَ عَنْ نُصْرَةِ وَلِيِّهِ انْتَبَهَ بِوَطْأَةِ «عَدُوِّهِ»؛ کسی که به هنگام یاری ولیّ (رهبر) خود، بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد! عيون الحكم و المواعظ (لليثي)، ص: 441 پیروی ولایت فقیه باشید تا به انقلاب شما آسیب وارد نشود . امام خمینی (ره)
دشت‌هايي چه فراخ!كوه‌هايي چه بلنددر گلستانه چه بوي علفي مي‌آمد!من در اين آبادي، پي چيزي مي‌گشتم:پي خوابي شايد،پي نوري، ريگي، لبخندي.پشت تبريزي‌هاغفلت پاكي بود كه صدايم مي‌زدپاي ني‌زاري ماندم، باد مي‌آمد، گوش دادم:چه كسي با من، حرف مي‌زد؟سوسماري لغزيد.راه افتادم.يونجه&
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
وقتي كه خوابي نيمه شب، تو را نگاه مي‌كنمزيبايي‌ات را با بهار گاه اشتباه مي‌كنماز شرم سر انگشت من پيشاني‌ات تر مي‌شودعطر تنت مي‌پيچد و دنيا معطر مي‌شود گيسوت تابي مي‌خورد، مي‌لغزد از بازوي تواز شانه جاري مي‌شود چون آبشاري موي توچون برگ گل در بسترم مي‌گستراني
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
دستمال كاغذي به اشك گفت:قطره قطره‌ات طلاستيك كم از طلاي خود حراج مي‌كني؟عاشقم.. با من ازدواج مي‌كني؟اشك گفت: ازدواج اشك و دستمال كاغذي!؟تو چقدر ساده‌اي خوش خيال كاغذي!توي ازدواج ما، تو مچاله مي‌شويچرك مي‌شوي و تكه‌اي زباله مي‌شويپس برو و بي‌خيال باشعاشقي كجاست؟ تو فقط
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
هر چه خدا بخواهدسالهاي بسيار دور پادشاهي زندگي مي‌كرد كه وزيري داشت. وزير همواره مي‌گفت: هر اتفاقي كه رخ مي‌دهد به صلاح ماست. روزي پادشاه براي پوست كندن ميوه كارد تيزي طلب كرد اما در حين بريدن ميوه انگشتش را بريد، وزير كه در آنجا بود گفت: نگران نباشيد تمام چيزهايي كه رخ مي‌دهد در جهت خير و صل
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
دلم را چون اناري كاش يك شب دانه مي كردمبه دريا مي زدم در باد و آتش خانه مي كردمچه مي شد آه اي موساي من، من هم شبان بودمتمام روز و شب زلف خدا را شانه مي كردمنه از ترس خدا، از ترس اين مردم به محرابماگر مي شد همه محراب را ميخانه مي كردماگر مي شد به افسانه شبي رنگ حقيقت زدحقيقت را اگر مي شد شبي افسانه مي كردمچه مستي
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
روزي دختركي كه در خانواده اي بسيار فقير زندگي مي كرد از خواهرش پرسيد مادرمان كجاست؟خواهر بزرگش پاسخ داد كه مادر در بهشت است؛ دخترك نمي دانست كه مادر آنها به دليل كار زياد و بيماري صعب العلاج، چشم از جهان فرو بسته بود.كريسمس نزديك بود و دخترك مدام در مقابل ويترين يك فروشگاه كفش زنانه لوكس مي ايستاد و به يك جفت كف
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
كبوتر من ..وقتي يك كبوتر با كلاغ ها معاشرت مي كند، پرهايش سفيد مي ماند اما قلبش سياهمي شود؛ دوست داشتن كسي كه لياقت ندارد اسراف محبت است.كبوتر من! تو آزادي كه با هر كس دوست داري معاشرت كني. تو آزادي كه به هر كجامي خواهي پر بكشي.كبوتر من! مي دانم كه شوق سر در آوردن از اسرار اين جهان پهناور و مرموز در وجودت بيدادم
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
دلم براي كسي تنگ استدلم براي كسي تنگ استكه چشمهاي قشنگش رابه عمق آبي دريا مي دوختو شعرهاي قشنگيچون پرواز پرنده ها مي خوانددلم براي كسي تنگ استكسي كه خالي وجودم را از خود پر مي كردو پري دلم را با وجود خود خاليدلم براي كسي تنگ استكسي كه بي من ماندكسي كه با من نيستدلم براي كسي تنگ استكه بيايدو به هر رفتني پايان دهد
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
كاش دلها آنقدر پاك و خالص بودند كه دعا ها قبل از پايين آمدن دست ها مستجاب مي شد …كاش آسمان حرف كوير را مي فهميد و اشك خود را نثار گونه هاي خشك كوير مي كرد …كاش واژه حقيقت آنقدر با لبها صميمي بود كه براي بيان كردن آن نيازي به شهامت نبود … كاش مهتاب با كوچه هاي تاريك آشنا بود … كاش بهار
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
هنوز هم عاشقانه‌هايم را عاشقانه براي تو مي‌نويسم..هنوز هم در ازدحام اين همه بي تو بودن از با تو بودن حرف مي‌زنم..هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..اين روزها ديگر پشت پنجره مي‌نشينم و به استقبال باران مي‌روم.مي‌دانم پائيز، هنوز هم شورانگيز است..مي‌دانم يكي از همين روزها كسي
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
زيرو بم هاپيچ و خم هاكوچه هاي دوستي را مي شناسممن نقاب چهره ها راچهره ها را مي شناسمچار فصل دوستي راباد را و برف را، سبزه، مگس را مي شناسممن پيام چشمها رامن زبان قلب ها رامن نياز گوشها رافكرها، احساس ها را مي شناسمبا سكوت خويشمن نهضت دور و ناپيداترين نا گفته ها رارمز و راز و عمق و سطح گفته ها راهر كه را و هر چه
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
سخنران در حالي كه يك بيست دلاري را بالاي دست برده بود، از افراد حاضر در سمينار پرسيد: چه كسي اين ۲۰ دلار را مي‌خواهد؟ دست‌ها همه بالا رفت، او گفت: قصد دارم اين اسكناس را به يكي از شما بدهم؛ اما اول اجازه بدهيد كارم را انجام دهم.سخنران ۲۰ دلاري را مچاله كرد و دوباره پرسيد: هنوز كسي هست كه اين اسكناس را
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
دعاي مادرروزي حضرت موسي «ع»در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض كرد خدايا مي خواهم همنشيني كه در بهشت دارم ببينم چگونه شخصي است جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد يا موسي فلان قصاب در محل فلاني همنشين تو خواهد بود.حضرت موسي به درب دكان قصاب آمده،ديد جواني شبيه شبگردان مشغول فروختن گوشت است.شامگاه كه شد جوان
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند.هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايمزيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوشپنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم كاش بر ساحل رودي خاموشعطر مرموز گياهي بودمچو بر آنجا گذرت مي افتادبسراپاي تو لب مي سودم كاش چون ناي شبان مي خواندمبنواي دل ديوانه توخفته بر هودج مواج نسيممي گذشتم ز در خانه تو.........
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
شال گردنكنار شمعدانهاي سياه شده،ساعت وارونه افتاده بود روي رف و عقربه هايش مي چرخيد.برگشتم و بيرون را نگاه كردم.تصوير كم جان شياري بلند و شيري رنگ در قاب كبود شيشه ايدرب شكل گرفت.شياري كه در امتداد تنم بالا مي آمد،دور صورتم مي پيچيد و از پشت شانه ام فرو مي افتاد.آن طرف اما ،رنگ رفته قزافيهاي حياط هنوز در گرگ و م
سه شنبه 5 10 1391
(0) نظر
X