وقتي كه خوابي نيمه شب، تو را نگاه ميكنم
زيباييات را با بهار گاه اشتباه ميكنم
از شرم سر انگشت من پيشانيات تر ميشود
عطر تنت ميپيچد و دنيا معطر ميشود
گيسوت تابي ميخورد، ميلغزد از بازوي تو
از شانه جاري ميشود چون آبشاري موي تو
چون برگ گل در بسترم ميگستراني بوي خود
من را نوازش ميكني بر مهربان زانوي خود
آسيمه ميخيزم ز خواب، تو نيستي اما دگر
اي عشق من بي من كجا؟ تنها نرو من را ببر
من بي تو ميميرم نرو، من بي تو ميميرم بمان
با من بمان زين پس دگر هر چه تو ميگويي همان
در خواب آخر عشق من در برگ گل پيچيدمت
ميخوابم اي زيباترين در خواب شايد ديدمت