سخنران در حالي كه يك بيست دلاري را بالاي دست برده بود، از افراد حاضر در
سمينار پرسيد: چه كسي اين ۲۰ دلار را ميخواهد؟ دستها همه بالا رفت، او گفت:
قصد دارم اين اسكناس را به يكي از شما بدهم؛ اما اول اجازه بدهيد كارم
را انجام دهم.
سخنران ۲۰ دلاري را مچاله كرد و دوباره پرسيد: هنوز كسي هست كه اين اسكناس را بخواهد؟ دستها همچنان بالا
بود..
او گفت: خب اگر اين كار را بكنم، چه
ميكنيد؟
سپس اسكناس را به زمين انداخت و آن را زير پايش لگد كرد. او ۲۰ دلاري مچاله و كثيف را، از روي زمين برداشت
و گفت : كسي هنوز اين را ميخواهد؟ دستها باز هم بالا بود.
سخنران گفت: دوستان من، شما همگي درس
ارزشمندي را فرا گرفتيد، در واقع چه اهميتي دارد كه من با اين ۲۰ دلاري چه
كار كردم؛ مهم اين است كه شما هنوز آن
را ميخواهيد. چون ارزش آن كم نشده
است، اين اسكناس هنوز ۲۰ دلار ميارزد.
خيلي وقتها در زندگي به خاطر شرايطي
كه پيش ميآيد، زمين ميخوريم، مچاله و
كثيف ميشويم، احساس ميكنيم كه بيارزش شديم، اما اصلاً مهم نيست كه چه
اتفاقي افتاده و چه اتفاقي خواهد افتاد! شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهيد داد؛ كثيف يا تميز، مچاله يا
تاخورده، هنوز براي كساني كه شما را دوست دارند ارزشمند هستيد.